جدول جو
جدول جو

معنی درباقی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

درباقی کردن(پَ کُ تَ / تِ کَ دَ)
تمام کردن. بی باقی ساختن و تمام ساختن. (برهان). به انجام رسانیدن. (ناظم الاطباء) ، چشم پوشی کردن. چشم پوشیدن. بدور افکندن. پشت سر افکندن. (حاشیۀ برهان از توضیحات بهار در جهانگشای جوینی ج 2 ص ح مقدمه). ترک کردن. رها کردن. فروگذاشتن. صرف نظر کردن: ما را از تو بدیع می آید که با دشمن چنین درساخته ای و خان و مان و پادشاهی هفتادساله درباقی کرده ای. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی). گفت همان بهترکه امشب این عشق و عشاقی درباقی کنم. پس شاه را همچنان بسته رها کرد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
چون شود حکمت قدم ساقی
تو کنی اختیار درباقی.
سنائی.
همان به کز این درد، سر دور دارم
کنم با تو درباقی آن دوستداری.
انوری.
داری ز جهان زیاده از حصۀ خویش
درباقی کن شکایت و قصۀ خویش.
انوری.
از بعد آن ما رسول فرستادن درباقی کردیم. (عتبه الکتبه).
که جام باده درباقی کن امشب
مرا هم باده هم ساقی کن امشب.
نظامی.
چنین ملکی چنان به هم تو دانی
که درباقی کنی چون هست فانی.
عطار (الهی نامه ص 244).
مریدی بود ذوالنون را چهل چله بداشت و چهل موقف بایستاد و چهل سال خواب شب درباقی کرد و چهل سال به پاسبانی حجرۀ دل نشست. (تذکره الاولیاء ج 1 ص 121).
رحم آمد بر وی آن استاد را
کرد درباقی فن و بیداد را.
مولوی.
شاهین و تذرو منقار و نقاد درباقی کرده که فرمان چیست. (مجالس سبعۀ مولوی ص 57).
حیث لایخلف منظور حبیبی ارنی
چکنم قصۀ این غصه کنم درباقی.
سعدی.
با کورۀ عدل او اول و علت آن بود که عباس از جهت نزل حشم منصور قسمتی عام در شهر و روستاق می کرد. پادشاه... از آن خبر شد، حالی مثال اعلی فرستاد که از قسمت درباقی کنند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 28).
ای دل می و معشوق بکن درباقی
سالوس رها کن و مکن زراقی.
(از حاشیۀ المضاف الی بدایع الازمان ص 26).
مصلحت مگر آن باشد که مشارکت با خدای تعالی درباقی کند. (نقض الفضائح ص 11) ، موقوف داشتن. (برهان) (آنندراج). کاری را به وقت دیگر موکول کردن. ترک کاری گفتن. پس انداختن کاری. (حاشیۀ برهان از سبک شناسی بهار ج 2 ص 214) : و بسبب این سخن خلیفه فرستادن لشکر درباقی کرد. (جهانگشای جوینی). آبی سردخواست و بر سر ریخت یعنی تا بعد از این گرم سری، درباقی کند. (جهانگشای جوینی). چون خلیفه از این معنی آگاه شد، رسولان و مالها درباقی کرد و اندک تحفه بفرستاد. (جهانگشای جوینی) ، ترک دادن. (برهان). و رجوع به درباقی نهادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(بَ جَ تَ)
تیمار داشتن خر. تیمارداشت خر کردن. پرستاری از خر کردن
لغت نامه دهخدا
(پُ زَ دَ)
کنایه از چیزی نماندن و تمام گردیدن و آخر شدن و وجود نداشتن. (برهان). موقوف شدن. (آنندراج) : طلب ها درباقی شدو اعتقادها فسادی تمام گرفت. (اسرار التوحید ص 4).
مطرب آمد روانه شد ساقی
شد طرب را بهانه درباقی.
نظامی.
ترا هیچ روای نیست مگر آنکه یک چندی او را به زندان کنی تا این سخن درباقی شود. (یوسف و زلیخا چ 2 ص 34).
رجوع به درباقی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ حَ زَدَ)
قربان کردن. رجوع به قربان کردن شود:
بر آنم گر تو بازآیی که در پایت کشم جانی
از آن کمتر نشاید کرد در پای تو قربانی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(حَ گُ تَ)
فداکاری کردن:
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.
نظامی.
، خدمت نظام وظیفه کردن. خدمت سربازی کردن
لغت نامه دهخدا
(پَ خوا / خا دَ)
دباغت. دباغه. عمل و صفت پیراستن پوست. آش نهادن پوست
لغت نامه دهخدا
دور افکندن، انجام دادن ، رها کردن، چشم پوشیدن تمام کردن به انجام رسانیدن، ترک کردن، ترک دادن، کاری را به وقت دیگری موکول کردن، چشم پوشیدن بدور افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
خدمت کردن، خدمت وظیفه انجام دادن، جان فشانی کردن، جان بازی کردن، سر باختن، فداکاری کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
تصحية
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
Victimize
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
victimiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
poświęcać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
เป็นเหยื่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
vitimizar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
подвергать жертвоприношению
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
قربانی بنانا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
শিকার করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
kurban etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
kuathiri
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
ставити в жертву
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
犠牲にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
희생시키다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
mengorbankan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
शिकार बनाना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
slachtofferen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
vittimizzare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
victimar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از قربانی کردن
تصویر قربانی کردن
להפוך לקורבן
دیکشنری فارسی به عبری